عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
بیماری عجیب دختری که داخل بدن انسان را میبیند ! | 1 | 81 | error |
اقدام دلخراش و ترسناک زنی برای دفاع از دخترش | 1 | 79 | error |
مرگ دختر جوان هنگام فرار از پارتی شبانه | 4 | 313 | behrooz1145 |
سايت موزيك | 1 | 140 | error |
فروشگاه فروش شوهر در نیویورك (طنز) | 2 | 71 | error |
فال بدبختی + طنز جالب | 2 | 133 | ali |
طنز جالب درباره زن و مرد | 2 | 210 | error |
حامد بهداد و پوریا پور سرخ در لباس پلیس | 3 | 140 | ali |
دختر 17 ساله ای که بزرگ نمی شود +عکس | 2 | 280 | ali |
توضیحات برادر روح الله داداشی در مورد اینکه چرا قاتل را نبخشیدیم؟ | 3 | 261 | ali |
اشتباه صدا وسیما در پخش اذان | 2 | 230 | ali |
کوتاه ترین ازدواج های هالیوودی + عکس | 3 | 317 | ali |
فال روز دوشنبه 4 مهر 1390 | 0 | 68 | ali |
در سال ۱۲۸۲ شمسی (برابر با شناسنامه) خداوند به شیخ اصفهانی واعظ اصفهانی که به "تاج الواعظین" معروف بود فرزندی عطا کرد که نامش را جلال گذاشت. شیخ اسماعیل پدر جلال علاوه بر منبر گرم و گیرایی که داشت از حنجره ای داوودی و صدایی دلنشین نیز برخوردار بود و طبق مرسوم زمان بر اثر حشر و نشر با مردم اهل ذوق زمانش با گوشه ها و ردیف های آوازی ایران نیز آشنایی پیدا کرده بود.جلال فرزند شیخ اسماعیل هم ، صدا و حنجره را از پدرش به ارث برده بود. این موضوع را اهل خانواده همه می دانستند ولی چون جلال به احترام پدر هرگز جلوی او دهان باز نکرده بود پدر از صدای خوش فرزندش خبری نداشت. عاقبت زمان مدرسه رفتن جلال رسید. پدر او را به مدرسه ی "علمیه" سپرد. این مدرسه در بازارچهء رحیم خان نزدیک مسجد رحیم خان واقع بود با منزل شان فاصلهء چندانی نداشت.در مدرسه بخاطر صوت خوشی که جلال داشت مکبری و موذنی و قرائت کلام الله مجید را به او واگزار کرده بودند. یک روز عصر وقتی جلال نه ساله از مدرسه برمی گشت با خود اندک اندک زمزمه می کرد و این زمزمه تا نزدیک در منرل ایشان ادامه داشت. غافل از اینکه پدر بر خلاف معمول ، آن روز در منزل بود و صدای او را شنید. وقتی جلال پایش را از هشتی به داخل حیاط گذاشت پدرش او را صدا کرد. رنگ از روی جلال پرید و به لکنت افتاد. در این هنگام پدر با چهره ای گشاده و ملاطفت آمیز به فرزند گفت : «جان پدر! تو صدایت خوب است و قشنگ آواز می خوانی. من صدایت را شنیدم. حالا هم کمی برای من بخوان.» وقتی جلال با صدای لرزان اندکی برای پدرش خواند پدر دستی به سرش کشید و بوسه ای از مهر بر پیشانی اش زد و گفت : «برای آواز خواندن تنها صدای خوب کافی نیست. تو باید تعلیم ببینی